محل تبلیغات شما



****

راهنمایی که بودم، عادت داشتم بعدازظهر ها بخوابم

از ساعت 2 تا 7، درس ها ساده بود و منم هیچ وقت پرفشار درس نمی خوندم

مادرم همیشه میگفت نباس بخوابی ولی حال خوبی بود

دوست داشتم شب ها بیدار بمونم، عاشق چراغ مطالعه ام بودم

یک چراغ مطالعه آبی، با یک مهتابی کوچولو

هر چند از تاریکی می ترسیدم

چند سال گذشت، شرایط عوض شد

چراغ مطالعه ام سوخت، دیگه لامپ مهتابی کوچولو براش پیدا نکردم

روزهام رو به تاریکی رفت

طبق عادت بعدازظهر ها می خوابیدم

اما کابوس های بعدازظهر افتادن به جونم

از این دست کابوس ها که زمان و مکان و خودت رو یادت میره

الان.

الان یه چراغ مطالعه دیگه دارم

دیگه الانا عادتم شده، بعدازظهر ها نمی خوابم

----------------------------------------------------------------

پ.ن: شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید    ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند


***

یادم بماند مرام این روزگار را

مرام این مردم ذلیل

نه قهرمانی در وجودشان

و نه نیازی به قهرمان در چشمانشان.

راه بر قهرمانان زندگی می بندند

حتی اگر قهرمان قصه

در حال دفاع از ایشان باشد. 

این همه ما،

ما دیکتاتورهای کوچک خودخواه


***

همیشه از کودکی به دلایلی نادانسته از کلمه کودتا می ترسیدم

شاید به خاطر اینکه همیشه با تانک و نظامیان و 

شاید خونریزی همراه بود.

حال وضع ممکلت به جایی رسیده که خیلی ها

آرزوی یک کودتای نظامی به نفع مردم را دارند.

یکی میگوید دور دور ارتش مردمی است،

دیگری می گوید خدا برای ما آلترناتیو ندارد.

دلم به حال خودمان، مردمان ایران می سوزد.

زمزمه میکنم:

شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی         مردی از خویش برون آید و کاری بکند

  یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب             بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

روزایے ڪـہ בیگـہ بر نمے گرבטּ